
گلوی مرد درون دست های محسن داشت چوب میشد. عکس عاشقانه غمگین دونفره به پای پدرش چسبیده بود. مهرانه دستش را گرفت.
-بابا، بابا بس کن. بابا تو رو ! بهاره از شوق گریه میکرد:
-کو مامانم؟ اصالً مامانم اینجا نیست. دیدین دروغه. دیدین همش افتراست. دیدین فقط دارن موش میدوئونن تو زندگیمون. دیدین؟ محسن حالی اش نبود که گردن رفیق را ول نکرد. حالی اش نبود که دست های منقبض، مثل طناب داری پیچید و پیچید و پیچید و گرفت جان رفیقش را.
-وای بدبخت شدیم! مهرانه گفته بود. مهرانه زار زده بود که:
-کشتیش. بابا کشتیش. بابا حاال چه خاکی بریزیم تو سرمون؟ بابا... بهاره روی زمین ولو بود و بهت زده و گیج و دهان باز مانده نگاه میکرد. فاطمه و امیرعلی به عکس عاشقانه غمگین دونفرهِ وحشت زده پناه آورده بودند. مهرانه جیغ میکشید:
-بیاین فرار کنیم. دست محسنِ مثل ستون خشک شده را میکشید و حاج محسن مثل یک تمثیل بی جان فقط به تن مصطفی خیره بود و زیر لب گفت:
-چی داشتی که من نداشتم؟چی داشتی رفیق؟«! عکس عاشقانه غمگین دونفره بدون متن افتاد. افتاد کف زمین. سایه ها روی سرش، هم همه درون گوشش و صدای آشنایی که داد کشید:
-آقای عکس عاشقانه غمگین جدایی؟آقای عکس عاشقانه غمگین جدایی خوبین؟ آقای عکس عاشقانه غمگین متن دار چی شد
عکس عاشقانه غمگین دونفره بدون متن چشم چرخاند
یکی بیاد کمک! یکی بیاد. چشمانش را باز کرد و چهره ی آسمان را دید که تنها کنار دستش نشسته است. عکس عاشقانه غمگین دونفره بدون متن چشم چرخاند دنبال قیافه ی مقتدری؛ اما نبود. به زحمت از جایش بلند شد.
-چی شد یهو؟ خوبین؟ تنها به تکان سر بسنده کرد.
جمعیت هنوز اطرافشان بودند. یک مرد نزدیک آمد. موهایش را پشت سرش بسته بود و این ابروهای اصالح شده و گوشواره های آویزان گوش هایش: -ژُ سویی مِدْسَنْ. آسمان سر تکان داد که نمیفهمم. عکس عاشقانه غمگین دونفره بدون متن تلوتلوخوران از کنار آن مرد زن نما و جمعیت گذشت. صدای آسمان می آمد: -دارین کجا میرین؟ -قبرستون، میای؟ از درب دیسکوی خراب شده که خارج شدند، ظلمات این بیرون احاطه شان کرد.
-آقای عکس عاشقانه غمگین متن دار ما اینجا رو بلد نیستیم. گم میشیما. بیاین برگردیم تو، خانوم نانسی و بقیه رو پیدا کنیم، بعد همه با هم برگردیم هتل. عکس عاشقانه غمگین با متن با صدای کشدار و حرکات متعادلش برگشت سمت آسمان: -برگردی پیش میالد؟ کجا رفته بودی باهاش؟ آسمان ساکت و بهت زده سکوت کرد. عکس عاشقانه غمگین دوباره به راه رفتن ادامه داد. سنگ فرش های خیابان زیادی سر بودند و ترمز عکس عاشقانه غمگین هم بگیر نگیر داشت امشب. -حالتون خوب نیست. آقای عکس عاشقانه غمگین پروفایل... رسیدند به پارک و روشنایی دوری. نزدیکتر که رفتند، دیدند پیرمرد ژنده پوشی درون تین بزرگی، آتش روشن کرده و روی نیمکت سرخ نشسته و دست هایش را گرم میکند. به جلوی تین که رسید، دست هایش را برد بالای آتش.
-آقای عکس عاشقانه غمگین پروفایل این مرده یه کم عجیبه.
عکس عاشقانه غمگین نگاهش کشیده شد به پیرمرد روبرو که چندان هم پیر به نظر نمیرسید و تنها موهای به هم ریخته ی جو گندمی اش پیرش نشان میداد. نگاه پیرمرد روی آسمان میگشت و عکس عاشقانه غمگین با همان صدای کشدار داد کشید: -کور کن این کاسه های حرام رو. -آقای عکس عاشقانه غمگین با متن، اون که زبون ما رو نمیدونه. تو رو بیاین بریم. مرد خندید و چیزهایی گفت و بعد به آسمان اشاره کرد.
آسمان پشت عکس عاشقانه غمگین بدون متن پناه گرفت. -آقای عکس عاشقانه غمگین با متن بیاین بریم. مرد دست برد به کیسه ی سیاهی که دربش را با دو نخ خاکستری بسته بود. نخش را باز کرد و دستش را برد داخل کیسه و همانطور که به آسمان، خیره نگاه میکرد، چند تراول خوش رنگ بیرون آورد و برد باال و جلوی چشم عکس عاشقانه غمگین بدون متن گرفت و با ابرو اشاره کرد به آسمان.
عکس عاشقانه غمگین بدون متن اخم کرد و دست هایش را بیشتر روی آتش گرم کرد. چقدر امشب سرد بود. مرد از جایش برخاست و رفت سمت عکس عاشقانه غمگین دونفره و تراولها را گذاشت داخل جیب کتش.