پرستار بی حوصله زمزمه میکنه: ببینم. آمپول رو بهش نشون میدم با دیدن آمپول ب لافاصله میگه: پونزده تومن میشه. کیفم رو باز میکنم که دست شخصی دراز میشه و دوتا اسکناس دهی به اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت در تهران میده. برمیگردم و نگاهش میکنم، اما نگاه اون به مرکز رسمی ازدواج موقت صیغه همسریابی تهران نیست... بقیه پول رو میگیره و صدای مرکز رسمی ازدواج موقت صیغه همسریابی تهران بلند میشه: ازدواج موقت صیغه همسریابی تهران اتاق سمت راست. بی توجِه بهم بی توجه بهش به طرف اتاق میرم. بعد از تزریق آمپول آهسته بلند میشم و لباسام رو درست میکنم بوتم رو میپوشم و لنگان به بیرون درمونگاه میرم میبینمش تو ماشین سرش پایینه، سوار میشم استارت میزنه حرف نمیزنه منم مشتاقش نیستم.
زودتر از مرکز رسمی ازدواج موقت صیغه همسریابی تهران به حرف میاد
میبینم که خیابون منتهی به خونمون رو رد میکنه نگاهش میکنم که لب به شکایت باز کنم اما زودتر از مرکز رسمی ازدواج موقت صیغه همسریابی تهران به حرف میاد: دیدی که زنگ زد گفت بیارش امشب اینجا. چشمام گرد شد و با حیرت و ناباوری با صدای بلند گفتم: من رو میخوای ببری خونه دوست دخترت؟یهو برگشت نگاهم کرد و پوقی زد زیر خنده دلم ضعف رفت براش، زل زدم بهش خندش که تموم شد زمزمه کرد: وای دختر تو معرکه ای... دارم میبرمت عمارت. چشمام گرد شد و ادامه داد: زن اردشیرخان رادفر بود که دستور داد ببرمت اونجا. بالفاصله لب باز میکنم: نگه دار، نگه دار... سر میچرخونه با تعجب نگاهم میکنه و میگه: چی میگی؟ بزن بغل. راهنما میزنه چند نفری بوق میزنن بی اعتنا ماشین رو به کنار خیابون هدایت میکنه ترمز میزنه و بوق ماشین ها هم قطع میشه. ِ توضیحه... شالم رو جلو میکشم لبم رو با زبونم تر میکنم نگاهم میکنه و منتظر و لب باز میکنم: ازدواج موقت صیغه همسریابی تهران االن خیلی تابلو شدم لب از لب بردارم لو میدم همه چی رو. نمیتونم بیام. چشماش رو ریز میکنه و به خیابون شلوغ نگاه میکنه لبش رو داخل دهنش میکشه انگار که داره فکر میکنه.
نمیگی یه روز سرزده بیان اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت در تهران اینا ببینن
طولی نمیکشه که به حرف میاد: الان یه مدته همه رو میپیچونی، گفتی دوستم اومده از شهرستان برای دانشگاه نمیگی یه روز سرزده بیان اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت در تهران اینا ببینن دوستت تو شکمته نه تو خونت. خودتم که دایورت کردی نه اونجا میری نه زیاد زنگ میزنی. سه روز دیگه ام که میپیچی میری خیلی نافرم داری گند میزنی با تابلو بازیات اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت در تهران. چشمی میچرخونم و به چراغ ماشین ها نگاه میکنم که رد میشن و میرن، ذهنم مشغوله نمیتونم درست فکر کنم شاید تمام معادله اش درست باشه نگاهش میکنم سیگاری روی لب میزاره و با فندک مسی رنگی روشنش میکنه خیره به فندکش میشم خوشم میاد ازش. لب باز میکنم: از کجا گرفتی؟ با تعجب در حالی که سیگار رو از روی لبش برمیداره دودش رو بیرون میفرسته زمزمه میکنه: بقالی. لبم کج میشه و گوشه ی چشمام جمع میشه خندم میگیره و زمزمه میکنم: سیگار رو نمیگم، فندک... تک خنده ای تلخی کرد و آهسته گفت: تو وسیله هاش بود وقتی میزنه به گاردریل ها و چب میشه ماشینش، چند تا تیکه وسیله به ما میرسه یه فندک و یه حلقه و یه ساعت و یه عکسی که سوخته یه طرفش و فقط معلوم میشه که عکس یه دختره... بغض میکنم فندکی که ازش خوشم میاد مال کسِی که خونه خرابم کرده، رسوای عالمم کرده. بغضم و چشمای اشکیم رو از جاوید قایم میکنم و اون مشکوک نگاهم میکنه، برای عوض کردن جو زمزمه میکنم: میام عمارت.
استارت میزنه و با راهنما به خیابون اصلی برمیگیره وبه سرعت به طرف عمارت میرونه سکوت سنگین بینمون دلشوره ام رو زیاد میکنه میخوام پا روی عشقم بزارم و برم پاروی دلم بزارم و برم، ولش کنم و برم! عجب صبر ایوبی. جلوی عمارت ترمز میکنه و پیاده میشیم زنگ در رو میزنه در باز میشه و کنار می ایسته که اول ازدواج موقت صیغه همسریابی تهران برم وارد که میشم برمیگردم و نگاهش میکنم در رو میبنده نگاهم میکنه و زمزمه میکنم: حرفی از ترکیه نزن. پوزخند تلخی میزنه و با دست به جلو اشاره میکنه که به راه بیوفتم. قدم برمیدارم و جلو می افتم در ورودی رو باز میکنم وارد راهرو بعد هم سالن میشم. همه دور هم جمعن حتی ازدواج موقت تهران ساعتی واتساپ هم امشب عمارت بود. جلو میرم ازدواج موقت تهران ساعتی واتساپ جلو میاد صورتم رو میبوسه با ریش جذابتر از قبله شبیه ازدواج موقت صیغه همسریابی تهران میشه پر اباهت و محکم. دوردونه رفتی یه سر به ما بزنی؟