ببین، شيدايي همسر يابي حتمًا دوِست داره که این همه اصرار میکنه. به نظر من هیچی مثل انتقام گرفتن، این دل آدم رو خنک نمیکنه! تو هم یه درس حسابی به شيدايي همسر يابي بده و دوباره به دستش بیار. حیف تو نیست؟ دختر به این خوشگلی! چرا همش گریه کنی و ناراحت باشی؟! گیج گفتم: نمیدونم ! ظهر بود. شيدايي همسر يابي موقت غذا سفارش داد و سه نفری نهار رو با هم خوردیم.
یه درس خوب به همسريابي موقت شيدايي بدم
خالصه جریان زندگیم رو تعر یف کردم. جهانم با نازنین موافق بود که باید یه درس خوب به همسريابي موقت شيدايي بدم اونوقت با خیال راحت به زندگیم برسم. هنوزم نمیتونستم واکنشی در مقابل شيدايي همسر يابي از خودم نشون بدم. بیشتر دوس داشتم نبینمش و ازش فراری بودم. اون روز دوست های خوبی پیدا کردم و چند ساعتی از پیله ی تنهایی و انزوایی که دور خودم پیچیده بودم بیرون اومدم. وقتی خواستم شماره ی نازنین رو توی گوشیم سیو کنم نازنین با شیطنت گفت به جای اسم نازنین بنویس جهان! شاید یه وقت خواستی همسريابي موقت شيدايي رو اذیت کنی به دردت خورد. همین کار رو انجام دادم. نزدیک عصر سفارش های مامان رو تحویل گرفتم و از جهان و نازنین خداحافظی کردم. توی مسیر خونه به حرفهای نازنین خوب فکر کردم اگه اون همسريابي شيدايي ازدواج دايم کنار کسی بود که دوستش داشت به خاطر عشق دو طرف های بود که نسبت بهم داشتن، نه من که احساسم یه طرفه بود.
احساس كانال همسريابي شيدايي گیجم کرده بود
وقتی همسريابي موقت شيدايي فهمید دوستش دارم برام شيدايي همسر يابي گذاشت. احساس كانال همسريابي شيدايي گیجم کرده بود. نه به پیگیری همسريابي شيدايي ازدواج دايم نه به ضربه ای که به من و زندگی و ِی ما وارد کرده بود. هنوزم اطمینان نداشتم خواستگاری آبروی خانوادگ مجددش از من، فقط به خاطر دوست داشتن باشه. باید یه مدت معطل نگهش میداشتم و تا زمانی که درسم تموم میشد و اینجا بودم حداقل یه انتقام کوچیک ازش میگرفتم تا دم خنک میشد. بعدم میرفتم و پشت سرمم نگاه نمیکردم ولی نمیخواستم دوباره باهاش ازدواج کنم. به خاطر رفتارهای بد و آزاردهنده ی كانال همسريابي شيدايي توی گذشته، دیگه درونم خبری از اون گلسای مهربون، شاد و آروم سال های قبل نبود. به دختری عصبی و غمگین تبدیل شده بودم. سر راه، اول رفتم آرایشگاه دلم یه تغییر اساسی توی ظاهرم میخواست.
چون مدت زیادی بود که به صورت و ابروهام دست نزده بودم. هم زمان موهامو فر هم کردم. بعد تموم شدن کار آرایشگر، وقتی توی آیینه به خودم نگاه کردم، احساس بهتری داشتم. خیلی از تغییر ظاهری خودم راضی بودم. چند ساعت بعد، خسته رفتم سمت خونه. تازه یادم اومد که گوشیم رو روشن کنم. تعجب کردم که ابریشم پونزده دفعه زنگ زده. وقت ی باهاش تماس گرفتم گفت امروز همسريابي موقت شيدايي سراغم رو گرفته. وقت ی فهمیده من خونه نیستم، نگران شده. خیلی پیگیر بوده بفهمه کجا رفتم. به خاطر همین ابریشم مجبور شده باهام تماس بگیره که خوشبختانه گوشیم خاموش بود. لبخندی روی لبهام نقش بست که خود همسريابي شيدايي ازدواج دايم بدون دعوت وارد بازی من شده بود. شيدايي همسر يابي موقت موقع عالیای برای حرص دادنش بود. كانال همسريابي شيدايي از مامان قول گرفتم هرطوری شده این دفعه »بله« رو از عروس خانم بگیرم.