
خوشگل، کوچولو، شیطون، زبون دراز. .. نا خودآگاه از دهنم پرید همه چیش رو دوست دارم فرزاد سال دیگه که افتادین به گیس و گیس کشی معلوم میشه معینی کرمانشاهی ای ساربان با حالت تحقیر آمیز به فرزاد نگاه کرد یه جوری می گه که انگار عرضه داشته بره یه زن بگیره! معینی کرمانشاهی پیر شدی هنوز مجردی مگه دیوونم با یه موجود احساساتی رو که مثل بمب ساعتی می مونه رو بلای جونم کنم؟ کیان یه آه عمیق کشید کیان هر کدوم یه جور جا موندیم از ازدواج و الان پیر شدیم معینی کرمانشاهی میشه برگشت اگه باورهات عوض بشن نه وقت که همه باورات زیر خاک باشن معینی کرمانشاهی ای ساربان و کیان هر دو به هم نگاه می کردن بدون هیچ حرفی. ..
آنقدر سکوتشون سنگین بود که فرزاد دخالت کرد بیخیال گذشت، رحمت کنه ستاره رو بیاید تا زنده هستیم قدر همو بدونیم کیان قدر برای اندازه گیریه، من حتی قدرت دوباره ایستادن رو هم ندارم معینی کرمانشاهی و علی تجویدی همه چی درست میشه بهت قول میدم کیان پوزخند زد چطوری؟ با داشتن معینی کرمانشاهی کیست ؟ معینی کرمانشاهی اون همه آبرویی که ازمون بردی؟ باز نبودی حداقل گذشته هی جلو چشمم تکرار نمی شد گذشته تموم شد قول میدم بعد از این روی آرامش رو برای هممون بسازم، فقط یک بار از ته دلت منو ببخش همین قدرشم بخاطر تصمیم کمنده، وگرنه هیچی اون داغ هایی که رو تن و بدنم گذاشتی از یادم نمیبره فرزاد ای بابا بسه دیگه هر روز این مکالمه ها رو تکرار می کنید!
تموم کنید دیگه هر چی بود گذشت کیان آره، گذشت. .. اونم از روی تموم آینده و آرامش زندگی منو خواهرم معینی کرمانشاهی ای ساربان من خیلی بیشتر از دوتایی شما تاوان دادم تو حقت بود اما منو کمند تو آتیش تو سوختیم کیان بدجور دلش پر بود و معینی کرمانشاهی شاعر پشیمون، دوست نداشتم محمد جلو چشمم باشه اما وقتی به حرف های معینی کرمانشاهی کیست فکر می کردم متوجه می شدم.
معینی کرمانشاهی و تجویدی نیاز به فرصت داره
درست می گه، معینی کرمانشاهی و تجویدی نیاز به فرصت داره، اون تاوان داده و بخشیدن حقشه تا آخر مهمونی تو هر فرصتی معینی کرمانشاهی و علی تجویدی می اومد سمتم و باهام یه مکالمه راه می انداخت تا به جمع و مخصوصا معینی کرمانشاهی بیوگرافی بفهمونه که بین ما همه چی خوب شده. خوب نشده بود اما چاره ای جز ظاهر سازی نداشتیم فکر کنم تو باطن هر دو نقشه مرگ همو می کشیدیم.
دنیا عجیب غریب به طرف معینی کرمانشاهی شاعر کشش داشت
معینی کرمانشاهی که باهام سر سنگین بود و کمند هی سعی می کرد یه جور خودش رو به دنیا نزدیک کنه اما دنیا عجیب غریب به طرف معینی کرمانشاهی شاعر کشش داشت! طوری که معینی کرمانشاهی ای ساربان به کمند می خندید اون حرصش در می اومد!
رسیدیم به آخرای مهمونی که یهو یه صدا مثل بمب ترکید و جایی که کمند ایستاده بود با فاصله های کم آتیش بازی های رنگ به رنگ روشن شد!! فکر کنم بقیه هم مثل من شک زده شده بودن اما وقتی دقت کردم متوجه شدم تو یه لحظه یه قسمت خالی شده بود و فقط کمند وسط مونده بود که از ترس دست گذاشت بود رو صورتش و تو خودش جمع شده بود! خواستم بدوام برم طرفش که فرزاد دستمو گرفت هیس وایسا. اینا برنامه های خود معینی کرمانشاهی و تجویدی می خواد از کمند خواستگاری کنه، سر پیری معرکه گیریش گرفته سرمو چرخوندمش به به کیان که تو خودش بود و به معینی کرمانشاهی بیوگرافی نگاه می کرد نگاه انداختم بدون هیچ قطع ارتباطی زل زده بود به کمند. .. واقعا معینی کرمانشاهی شاعر لیاقت کمند رو داشت ؟ ایستادم و به بقیه برنامه های این پیر مرد عاشق نگاه کردم دنیا اومد کنارم ایستاد و با ذوق گفت وای معینی کرمانشاهی و علی تجویدی میخواد از کمند جلو همه خواستگاری کنه!!