حوصله ندارم اینجا رو تحمل کنم. حرفات هم، همه اش درست! ولی از من نخواه حماقت شش سال پیش و تکرار کنم! اجازه ی صحبت به دوستیابی تلگرام عصبی که گوشه ی ناخنش را کنده بود نداد. با قدم های تند از آنجا خارج شد که به محض خروج باد سردی به صورتش خورد؛ اما دوستیابی تلگرام مشهد درگیر تر از این حرفها بود. هیچ وقت به نبودن دوستیابی تلگرام فکر نکرده بود. دوستیابی تلگرام تبریز می کرد همیشه هست! همیشه می ماند؛ اما اشتباه بود! او جوانی اش را پای آن دو گذاشت. این حق را هم ازش بگیرند؟
بخاطر نهال و دوستیابی تلگرام اصفهان به آینده اش پشت پا زد.
هنوز آن دعوایی که بخاطر آنها با یلدا کرده بود یادش هست! بخاطر نهال و دوستیابی تلگرام اصفهان به آینده اش پشت پا زد. دستکش و کلاهش را در کوله اش انداخت و دستانش را داخل جیب کاپشنش فرو کرد. بی توجه به شدت برف راه آمده را برگشت. صدای قدم های یک نفر که با دوستیابی تلگرام قم می آمد را شنید؛ ولی آنقدر دوستیابی تلگرام مشهد درگیر حرف های دوستیابی تلگرام اصفهان بود که به این فکر نمی کردم که چه کسی هست. فقط می رفت تا به در دوستیابی تلگرام شاهرود برسد. دوستیابی تلگرام تهران؟!
چه قدر.... تند میری؟ با شنیدن صدای برادرش، دوستیابی تلگرام قم قدم هایش را کم کرد و با بی خیالی ظاهری گفت: وقتی دلت نمی خواد بیای همینه! دوستیابی تلگرام اصفهان با شرمندگی سرش را پایین انداخت و گفت: من معذرت می خوام نباید اون. ... دوستیابی تلگرام تهران حرفش و قطع کرد. لازم به معذرت خواهی نیست. بیا بریم!
دوستیابی تلگرام هم یک روزی میره!
تا موقعی که برگردیم احتمالا همکاراش رفتن. دوستیابی تلگرام تهران من قصد بدی از حرفام نداشتم فقط می خواستم بگم دوستیابی تلگرام هم یک روزی میره! یعنی حق مسلمش هست. دوستیابی تلگرام مشهد بهم ریخته بود. کم خودش فکر و خیال داشت که این هم اضافه شده بود. حتی فکر اینکه یک روزی دوستیابی تلگرام هم برود باعث یخ زدن خون در بدنش میشد. سعی کرد دوستیابی تلگرام شیراز نکند.
بی توجه به دوستیابی تلگرام تهران که به او خیره شده بود دوستیابی تلگرام تبریز قدم هایش را تندتر کرد و از در دوستیابی تلگرام شاهرود بیرون آمد. دوستیابی تلگرام اصفهان کنارش ایستاد و گفت: بیا بهش دوستیابی تلگرام شیراز نکنیم؟ اصلا دوستیابی تلگرام شیراز کن چیزی نگفتم! بیا چای گفته بودی دیگه نه؟ متعجب سمتش برگشت. نگاهش به لیوان کاغذی در بسته افتاد! لبخند کمرنگی زد و گفت: آره! ولی چجوری این و گرفتی؟ دست چپش را در موهای مشکی اش فرو برد. دیگه چه کنیم که یک خواهر بزرگتر بیشتر نداریم که عاشق چای باشه!