یه جوری دست به سرش میکردم. از طرفی هم به خاطر بودن مهمون ها، میتونستم دل پدرم رو به دست بیارم تا راضی بشه دوباره ازش پول قرض بگیرم. توی راه برگشت یه کوچه قبل از ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم ماشین شوهر خالهم رو دیدم که یه جای خلوت پارک بود. با خودم گفتم شاید مشکلی پیش اومده. وقتی از کنار ماشینش رد شدم 2همدم سایت همسریابی رو کنار یه پسری دیدم.
تا از صدای ماشین به خودشون اومدند با سرعت از کنارشون رد شدم و رفتم ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم. از صحنه ای که دیدم شوک زده شدم. سایت دوهمدم همسریابی همسر چقدر میتونست پرو و عوضی باشه. به اتاقم رفتم تا لباس عوض کنم که تقهای به در خورد. حدس زدم 2همدم سایت همسریابی باشه. حتماً اومده بود یه جوری قضیه رو ماست مالی کنه؛ در رو باز کردم و دستم رو به چارچوب زدم تا وارد اتاق نشه.
ورود ب سایت همسریابی دوهمدم توهین نکن!
با مِن مِن گفت: سیاوش باید حرف بزنیم. توضیح میدم. جدی گفتم: توضیح دادن نداره.ورود ب سایت همسریابی دوهمدم توهین نکن! داشت حرف میزد که در اتاق رو از روش بستم. میدونستم سر و گوش سایت دوهمدم همسریابی همسر میجنبه اما نه در این حد، اینقد ر وقیح! بعد لباس پوشیدن از اتاق خارج شدم که همزمان با من ورود ب سایت همسریابی دوهمدم هم از اتاق روبهرویی بیرون اومد.
یهو گفت: سلام صبح بخیر! خوبین؟ حوصله ی حرف زدن نداشتم. از قیافهش معلوم بود تازه از خواب بیدا ر شده و قبل شستن دست و صورتش، اول آرایش کرده. دختر خوشگلی بود و نیازی به اون همه آرایش نداشت اما انگار میخواست بره ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم که اینقدر به خودش رسیده بود. زدم توی برجکش و گفتم: سلام، فکر میکنم الان ظهره دیگه!
دوباره بِر و بِر نگاهم کرد و گفت: اِه، بله. راهم رو کشید که برم ادامه داد. ببخشید شما نمیدونید حاجعمو کجان؟ آخه میخواستم بهشون بگم بابا رو برای دانشگاه رفتنم راضی کنند. خبر دارید که کجا قبول شدم؟! توی دلم گفتم آره فقط این شهر تو رو کم داره. مونده یه الف بچه تک و تنها، پاشی بیای اینجا. اصلاً با اوضاع داغون درس خوندنت که مامانت تعریف میکرد کی دانشگاه قبول شدی؟ چقدر دانشگاه رفتنهای الان ال کی شده. لازم نکرده فردا یکی میشی بدتر از 2همدم سایت همسریابی! با اخم، جدی جوابش رو دادم. نخی ر نمیدونم؛ درضمن دختر ورود ب سایت همسریابی دوهمدم بهتره به حرف بزرگترت گوش کنی!
سایت دوهمدم همسریابی همسر روبهرو شدم
بعدم به طبقه ی پایین رفتم که دوباره با سایت دوهمدم همسریابی همسر روبهرو شدم. دختره ول کن نبود. حتماً میخواست کلی اراجیف بهم ببافه و گندکاریش رو توجیه کنه. بهترین فرصت بود تا حالیش میکردم اگه حر فی از قدیم و دوران بچ گی در مورد ازدواج ما دو نفر بوده رو فراموش کنه و دیگه با رفت و آمدهای اضافه، به خونه ی ما پاپیچم نشه و خانواده ها رو تحت فشار قرار نده تا برم خواستگاریش. بقیه میخواستن جستجوی سایت همسریابی دوهمدم جدید اطراف جستجوی سایت همسریابی دوهمدم جدید رو بگردند بعد برن خونه ی عمه. سایت دوهمدم همسریابی همسر برایم چایی آورد و مظلوم روی مبل کناری نشست. به بهانه ی خوردن چایی نشستم تا همه رفتند. وق تی دور و بر ما خلوت شد 2همدم سایت همسریابی به طرفم برگشت. آهسته گفت: - سیاوش ما از بچگی با هم بزرگ شدیم. من رو خوب میشناسی، میدونی چه قدر دوستت دارم. هر چی شده، اومدم گذاشتم کف دستت، الانم قصدم