-نیمرو میخورید یا پنیر، مربا؟
ببخشید شیر طبیعی این اطراف نداشتن، من هم هیچوقت پاکتی نمیخرم؛ گفتم شاید شما هم نخورید. -همسریابی نازیار ثبت نام قضا نشده؟ همسریابی نازیار هلو از صدای نزدیک نازیار همسریابی دائم، نیم متری به عقب پرید و کمرش محکم خورد به لبه ی گاز و دستش را گذاشت روی سینه اش و چشمانش را بست، بعد هم تکهتکه گفت: -نه. بعد یکهو یادش افتاد که همسریابی نازیار پیام ها؟
چشمانش را باز کرد و کمی راست ایستاد. -میخواید همسریابی نازیار ثبت نام بخونید؟ نازیار همسریابی دائم داشت آستین هایش را میداد باال. -اشکالی داره؟
همسریابی نازیار هلو لب هایش را خیس کرد
همسریابی نازیار هلو لب هایش را خیس کرد و نگاهش رفت پی دست های نازیار همسریابی دائم. -نه خب اشکالی نداره ولی شما... یعنی حرفای من... باعث شد... هنوز باور نداشت انگار! همسریابی نازیار ورود کاربران صورتش را شست. -من به جز عسل و شیر گرم، صبحا هیچی نمیخورم. داشت میکشید. -فریبا اگه حرف از نیمرو و این آتوآشغاال بزنه... خم شد و پا را هم کشید. -با اردنگی پرتش میکنم بیرون. نازیار سایت همسریابی ساکت آن کنار چسبیده بود به گاز. همسریابی نازیار ورود کاربران شیر را دوباره باز کرد و دست هایش را آب کشید و بستش و رفت سمت خروجی و همسریابی نازیار ورود کاربران را از روی کانتر برداشت
و در حینی که میرفت سمت پنجره گفت: -
ولی االن هوس نیمرو کردم با دوتا پیاز گنده!
صدای نازیار سایت همسریابی شنیده شد: -آقای بهاروند؟ نازیار همسریابی همسریابی نازیار ورود کاربران را باز کرد و رویش ایستاد چیه نمیخوای بگی که پیاز هم نداشتن؟! -نه نه، برعکس پیاز رو داریم. چشم، همین االن! نازیار همسریابی دستش را برد به سمت گوش هایش برای نیت و در همان حین گفت: -سفره رو روی تخت بنداز و رادیو رو هم روشن کن، میخوام فکر کنم هنوز هم این خونه زنده ست
و همسریابی نازیار پیام ها را شروع کرد.
نازیار همسریابی نشسته بود روی همسریابی نازیار ورود کاربران
نازیار همسریابی نشسته بود روی همسریابی نازیار ورود کاربران سبز و یکدست براق و سبز چمنی روی انگشتانش بازی داده میشد و نازیار همسریابی فکر کرد او بابت چه چیزهایی همسریابی نازیار ورود محسن را شکر کند خوب است؟
به واسطه ی اکراد ؟ به واسطه ی بیکسی اش؟
به واسطه ی تمام چاله چوله هایی که هر چقدر خاک میریخت روی سرش پر نمیشد؟
به واسطه ی مادری که گند زد به ذهنیت یک بچه ی دوازدهساله و زن های مملکتش و زندگی همسریابی نازیار ورود محسن و جگر گوشه هایش و دست آخر خودش را کشت؟ به واسطه ی برادرش که از تمام برادری اش تنها تصویر ماتش از پشت مانیتور شیشه ای نصیبش میشد و دست تکان دادن های دخترش از دیار غربت؟ به واسطه ی چی؟ که صدای همسریابی نازیار ثبت نام آمد: -قبول باشه همسریابی نازیار ورود آقا! سرش را که باال کرد دختر گندم گون درخشانی را باالی سرش دید که تأللؤ نور از پنجره ی نیمه باز روی نیمی از صورتش بالخصوص قهوه ای هایش میرقصید. لبخندی زد و دوباره سرش را به پایین انداخت. -قبول صدای ریز خندیدن همسریابی نازیار ثبت نام آمد و بعد هم صدای رادیو که داشت میگفت: -امروز یه صبح دیگه تو تهرونه و ایرون! و اون یکی گفت: -بخند ای ایرونی که همه درای عالم بازه واسه تو! باز گوینده ی زن گفت: -جهان برای تو میدرخشه و برای امروزت باز میشه!