بسه دیگه آخه این چه سایت رسمی همسریابی ایران مسخره ای؟ چون اسم خواهرت آناهید تو باید آنلی باشی؟
نخیر تو مهسا بودی اسم سایت معتبر صیغه یابی عمه ت انتخاب کرده. هر چی می گم هی داد بزن اه آخه حرفات عصبیم می کنه، کمتر چرت و پرت بگو دخترک به حالت قهر رویش را سمت پنجره ثبت نام در سایت صیغه ایرانیان چرخاند و دیگر تا خانه حرفی نزد.
قبل از این که پیاده شود، سپهر دستش را روی پایش گذاشت. خانوم خانوما، قهر نکن دیگه یک ماه دیگه عروسی مونه. برو لیست خرید بنویس کلی کار داریم. سایت معتبر صیغه یابی بدون این که جوابی بدهد از ماشین پیاده شد.
سایت رسمی همسریابی ایران عصبی و خسته دنبال قرار داد
سایت رسمی همسریابی ایران عصبی و خسته دنبال قرار داد ثبت نام در سایت صیغه ایرانیان جدیدش می گشت، اما هرچه بیشتر تلاش میکرد کمتر به نتیجه می رسید. همه ی اتاقش بهم ریخته بود. باید یک نفر به این اوضاع سامان می داد، تنهایی واقعا شدنی نبود. تلفن روی میزش را برداشت و شماره ی آنتونی را گرفت.
حتما، تو که دلت تنگ نمی شه؟ اسابت کرد کفرش درآمده بود، دستش را روی سرش گذاشت و بلند شد. پشت سیستمش نشست فایل شرکت را باز کرد تا اطالعات را وارد کند. ایمیلی جدید روی صفحه لپ تاپ باز شد کنجکاو شد بفهمد ایمیل از طرف چه کسی است
ثبت نام در سایت صیغه ایرانیان یازده ظهره!
سالم... آنتونی با صدای گیج و خواب آلودش خمیازه ای کشید. آنتونی خوابی؟ باید بیدار باشم؟ ساعت رو نگاه کردی؟ ثبت نام در سایت صیغه ایرانیان یازده ظهره! سایت رسمی صیغه یابی بلند خندید و گفت: سایت معتبر صیغه یابی تا دیر وقت پای نقشه سایت رسمی همسریابی ایران بودم، بگو گوشم با توعه.
شرمنده مزاحم شدم، یک منشی کار درست می خوام می تونی پیدا کنی؟ آنتونی دوباره خمیازه ای کشید و ببخشیدی زیر لب گفت: هماهنگ می کنم واست منتظر باش ببینم چیکار می تونم بکنم، سایت معتبر صیغه یابی وپسرش فرقی نداره؟
عکس بود...وقتی بازش کرد چشماش روی صفحه خشک شد نمی توانست چیزی را که می بیند باورکند، سنگ قبری مقابلش بود با نام زیبای همه ی زندگی اش. آنلی رادمهر) تسلیت می گم
سایت رسمی همسریابی ایران خودکاری را بین دندان هایش فشار داد و بیشتر زیر وسیله های بهم ریخته دنبال گشت.
نمیدونم فقط کاربلد باشه. سایت رسمی صیغه یابی اوکی هماهنگ می کنم، اگه فراموش کردم یاد آوری کن.
راستی خونه ات جدا شده وقت کردی بیا این جا، آنجال دلش تنگ شده. باالخره کاغذ قرار داد را از زیر میز پیدا کرد، خم شد تا بردارد که سرش به میزچرا باور کن بیا حتما، با محمد بیا بایباشه