از اتاق بیرون زد دید شبکه اجتماعی صیغه وارد آشپزخانه شده و تند تند در حال درست کردن چیزیس. جلوتر رفت: چیکارمیکنی؟ سفارش میدم ناهار. نگاهش را میدزدید زمزمه کرد: سرم گرم میشه. اما دل دردش امانش را بریده بود برای حواس پرتی دست به آشپزی میزد... طهرون صیغه دیگر مزاحمش نشد به سالن برگشت و رو به روی تی وی لم داد. بعد از پیازداغش تمام سوسیس هایی که در اندازه های بزرگ خرد شده را درون تابه ریخت و باعث جلزولز شد. عطرش را دوست داشت. برگشت طرف جانیار و زمزمه کرد: باگد سفارش میدی با یکم خیارشور؟ جانیار نگاهش کرد که باز نگاه دزدید. .. داشت اذیتش میکرد این نگاه گرفتن ها دردش چه بود؟ گوشی را برداشت و سفارش را گفت و ادامه داد: گوشی یه لحظه. گوشی را کمی کنار برد و رو به کدبانوای که سعی در درست کردن سالاد مکزیکی داشت کمی معطل کرد. از آشپزخانه شد صدایش زد: جانیار ناهار. صدایش میلرزید احمقانه بود او خیلی خودش را لو میداد.
جانیار لباس عوض نکرده برگشت و صندلی عقب کشید و نشست طهرون صیغه سالاد را با سس اضافه روی میز گذاشت و سوسیس هارا با ظرف سفید مربعی روی میز گذاشت با نوشابه و لیوان. زمزمه کرد: ببخشید حاضری شد دیگه. جانیار هم لب باز کرد: ممنون. ناهار مفصل به هر دو چسبید فک نمیکردند این همه گرسنه باشند. ناهار که تمام شد جانیار بلند شد و به اتاق رفت کت برداشت و زمزمه کرد: ممنون بابت ناهار من میرم تا شب برمیگردم نگاهش کرد از تنهایی بیزار بود زمزمه کرد: گفتی امروز جایی نمیری. نگاهش را بالاخره به نگاه بی قرارش دوخت و زمزمه کرد: گفته بودم... اما الان نبودنم واجبه! از خانه کلبه ای لعنت شده فاصله گرفت و به سرعت به طرف هتل و اتاق و تختش پرواز کرد و طهرون صیغه ماتش برده بود و به در نگاه میکرد...
همسریابی فوری با عکس رو با شاه پریونش تنها گذاشتم
همسریابی فوری با عکس رو با شاه پریونش تنها گذاشتم و وارد عمارت شدم طهرون صیغه با gps هم سوار ویلچر همراه با اختر کنار مبل زن عمو ایستاده بودن. سرم کمی گیج میرفت اما من بی اهمیت به این سر گیجه قدم اول رو برداشتم قدم دوم چشمام سیاه شد اختر به طرفم اومد شبکه اجتماعی صیغه با صدای گرفته گفت: مادر رنگ به رو نداری چرا چیزی نمیخوری. زن عمو هم در ادامه گفت: اختر بیارش بشینه یکم براش سوپ بار بزار. اختر کمکم کرد و کنار زن عمو نشستم زن عمو دستم رو گرفت و بینی بالا کشید، گفت: کی بود زنگ میزد طهرون صیغه جان؟ سری تکون دادم که کسی نبود دلم نمیخواست بی حیایی پسرش رو بکوبم تو صورتش تو این حال و هواش. اختر برام چایی نباتی درست کرد آورد و به آشپزخونه برگشت.
طهرون صیغه با gps گفت:
کمی خوردم طهرون صیغه با gps گفت: پلک آرومی زدم در همین حین در باز شد و وارد سر بکش دختر حالت جا بیاد. شد. زن عمو با دیدنش گفت: کجا بودی کی بود مامان جان؟ همسریابی فوری با عکس نگاهم کرد سری نامحسوس تکون دادم که همسریابی فوری با عکس هوفی کشید و گفت: مامور برق بود. پوزخندی زدم که از چشم تیز بینش دور نموند. چایی نبات که تموم شد بلند شدم و گفتم: خوبم با اجازتون میرم دراز بکشم. شالم رو روی سرم مرتب میکنم که طهرون صیغه با gps میگه: عزیزم چند وقته شال سرت میکنی چرا؟ جا خوردم چه جوابی باید بدم؟ زمزمه کردم: سری تکون دادم و به طرف پله ها رفتم دلیل خاصی نداره شبکه اجتماعی صیغه.