از صبح فرصت نکرده بود جرعه ای آب بنوشد. دست هایش را برد لای موهایش که صدای همسریابی هلو همدان ممتد همسریابی هلو دائم از پشت سرش آمد.
در این یک ماه که شده بود همسفره ی همسریابی هلو شیراز و شرکایی که نمیدانست چقدر باید اعتمادش را حرامشان کند، همسریابی هلو دائم خودی نشان داده بود و به قول معروف دستش را چرب کله پاچه شان کرده بود!
همسریابی هلو دستش را به نشانه ی سالم باال برد و همسريابي هلو در حینی که ماشین را خاموش میکرد سرش را از شیشه آورد بیرون: سالم جناب مهندس! در همین یک ماه هم مهندس گفتن هایش گل کرده بود. همسريابي هلو از ماشین بی.ام.و کهربایی اش پیاده شد و سوئیچ را داخل دستش رقصاند. چرا نمیری داخل؟
-میبینی که! بعد هم به درب بسته اشاره کرد. -ای بابا یه زنگی بزن به این یارو حتماً سرایداری کسی داخل هست که این در صاحب مُرده رو باز کنه رومون. همسريابي هلو روی پنجه ی پا قدبلندی کرد و مثل زرافه ها گردنش را کشید تا از بالای دیوارهای کوتاه سنگنما داخل را دید بزند. داداش چراغاشون روشنه ولی انگار کسی تو نیست! همسریابی هلو با عکس آیفون جدیدش را در آورد و درحالیکه شماره ی مقتدری را پیدا میکرد میسکال های عیاز را هم پاک کرد. دخترک از روزی که ابری را به کار گرفته بود، مرتب چراغ سبز نشان میداد. انگار با خودش فکر و خیالات اضافه کرده بود! بعد فکر کرد سر زمان مناسب باید او را هم سر جای خودش بنشاند. حوصله ی قاتی شدن با جماعت مؤنث را نداشت، آن هم بعد آن شب کذایی که خوب آبرویش را جلوی یک جوجه ی خیس مقصود خاصی سر بریده بود!
ما تو راهیم همسریابی هلو با عکس جان!
شماره ی مقتدری گرفته شد و یک همسریابی هلو همدان خورد. ما تو راهیم همسریابی هلو با عکس جان!
سپردم ازتون پذیرایی کنن بهت بد نگذره. بعد همسریابی هلو با عکس به درب بسته خیره شد و فکر کرد تابه حال اینقدر عالی از او پذیرایی نکرده اند!
مطمئنی در بسته ست؟ همسریاب هلو به غُلوزنجیر قفل نگاه کرد. بله از بیرون قفلش کردن! بعد هم به خودش تف و لعنت فرستاد. تا امروز اینقدر انتظار نکشیده بود. -باشه من الان میسپرم به احدی کلید یدک داره بیاد در رو عجالتاً باز کنه. بعد هم
کردند و همسریاب هلو ابرو بالا انداخت و به همسریابی هلو ورود خیره شد که داشت از دیوار، داخل ویال را میپایید. همسریاب هلو داشت برگ درخت بالای سرش را لمس میکرد که صدای دویدن کسی از پشت سر آمد. اینقدر منتظر شدید؟ تشریف می آوردید به کلبه خرابه ما، بد نمیگذشت. مهمونای جناب آقای همسریابی هلو شیراز رو سر ما جا دارن. بعد هم رفت سمت در و در حینی که تعارف تکه پاره میکرد قفل و زنجیرها را باز کرد و رفت کنار.
همسریاب هلو رفت داخل و همسریابی هلو ورود از پشت سرش داشت میگفت: اینجا چندتا خدمه داره؟ آقایی که شما باشی یه دویست نفری میشن. همسریابی هلو ابرو بالا انداخت و به نمای بیرونی ویال که در دید رسش بود نگاه کرد. پنجره های دودی که روی هر کدامشان چراغچه های قدیمی نورافشانی میکرد. نگاهش آویزان سبزینه های اطراف پنجره ها بود که همسریابی هلو ورود سوت کشید. دویست نفر! بعد این دویست نفر یهو کجا گذاشتن رفتن؟ مرد کوتاه قدی که موهای جلوی سرش ریخته بود با حالت دو آمد جلوتر و دستش را اشاره کرد به سمت چپ: این سمت بفرمایید.
والا مسئول بخش خدمات دستور دادن کل پرسنل عوض شه. گویا یه نفر از خدمه ی جزء یه گندی زده، کل اعضا به خاطرش تاوان دادن. همسریابی هلو دائم با قدم های بلندی خودش را کنار همسریابی هلو رساند.