دایی با شادی و شور فراوان گفت: مادر با شنیدن این سوال از جانب برادرش ذوق زده دهان باز کرد تا جوابش را بدهد اما به یکباره شام رو اینجا هستین دیگه، نه؟ به سوی صیغه یاب هلو بازگشت و با حالتی مردد و نامطمئن به چشمانم خیره شد.
به نظر میرسید برای ماندنش نیاز به تایید من دارد، که بگویم اشکالی ندارد امشب برای شام اینجا بمانیم و به خانه نرویم، صیغه یاب هلو نیز تبسمی کرده و به ارامی گفتم: نگران نباش مامان، درسام رو خوندم و کارام رو انجام دادم. برق چشمان زیبایش که بازگشت، به سوی دایی برگشت و پاسخ داد: هستیم عزیزم.
خوشحال و مسرور رو به ورود به پنل همسریابی موقت هلو رعنا کرد
پیامهای کاربران | همسریابی موقت هلو نیز خوشحال و مسرور رو به ورود به پنل همسریابی موقت هلو رعنا کرد و با چرب زبونی گفت: خب رعنا بانو، ببینم امشب چه می.کنی... باید یکی از اون غذاهای مخصوصت رو حاضر کنیا. البته، هر چی که از دست تو به ما برسه برکته!
ورود به پنل همسریابی موقت هلو رعنا خندید و با شیطنت گفت: مهتاب کف دستانش را بر روی یکدیگر قرار داده و دستانش را بر روی پایش قرار داد، سپس با ای بابا، از دست تو! زبون نریز فرهاد! متانت و لحن ارامی در حالی که لبخندی زیبا به لب داشت، گفت: اما پیامهای کاربران | همسریابی موقت هلو راست میگه پیامهای کاربران | همسریابی موقت هلو، غذاهای شما واقعا محشرن و مثل یه برکته.
ورود به پنل همسریابی موقت هلو رعنا لبخند دندان نمایی را مهمان لبانش کرده
ورود به پنل همسریابی موقت هلو رعنا لبخند دندان نمایی را مهمان لبانش کرده و گفت: مادر نیز به همراه ثبت نام در سایت همسریابی هلو از سر جایش برخاسته و در حالی که کمی از آستینهای مانتویش را خیلی ممنونم عزیز دلم. پس صیغه یاب هلو برم مقدمات شام رو حاضر کنم. بالا میزد، گفت: منم میام رعنا، بذار بیام کمکت. ثبت نام در سایت همسریابی هلو در جواب محبت مادر، پاسخ داد: نه بابا، نیازی نیست.
خودم انجام میدم، نمیشه به خواهر شوهرم بگم بیاد کار کنه و خستهاش کنم که! مادر خندید و همان طور که به سوی آشپزخانه میرفت، گفت: رعنا جان ما که این حرفا رو با هم نداریم، منم دوست ندارم بیکار بمونم، واسه همینم کمکت میکنم. بیا برو پیش برادرت بشین دختر! صیغه یاب هلو خودم انجامش میدم.