به آخرین پلکان که رسید آخرین تیر را انداخت: -آقای بهاروند خواهش میکنم من دوست ندارم قصه ی زندگیم رو براتون باز کنم چون نه شما حوصله ش رو دارید و نه... باز برای بقیه جمله اش فعل خوبی پیدا نکرد.
نگاهی تحقیر آمیز به سرتاپای 2همدم سایت همسریابی انداخت
ورود به سایت همسریابی شیدایی دفتر و 2همدم سایت همسریابی همچنان چشمش به واکنش بهاروند بود که عیاز، پیدایش شد و اول نگاهی تحقیر آمیز به سرتاپای 2همدم سایت همسریابی انداخت و بعد با لبخند پهنی چشم تو چشم بهاروند شد. سلام عرض شد آقای بهاروند. صبحتون بخیر. آنقدر نزدیک بهاروند راه میرفت که قوانین سایت همسریابی دوهمدم فکر کرد اکنون در حصارش گرفتار میشود! داشتند دو شبه دوش هم میرفتند ورود به سایت همسریابی شیدایی دفتر و عیاز با همان فاصله ی نزدیک حرف میزد: امروز قرار ملاقات دارید با جناب آقای دکتر اکراد ولی قبلش باید از کارخونه هم بازدید بفرمایید. در مورد چکه ای آقای علیزاده هم فرموده بودید بهتون یادآوری کنم. قوانین سایت همسریابی دوهمدم همانطور کنار میز مربع شکل عیاز خشکش زده بود. بعد با خودش گفت نباید کم بیاورد و جاخالی بدهد، باید آنقدر التماس کند و کار کند که ماندگار شود.
نباید کوتاه بیاید! رفت معتبرترین سایت همسریابی دو همدم آشپزخانه و کیفش را روی جالباسی دیواری انداخت و رفت سمت یخچال و لیوان مشکی بلند را پر از آبمیوه آلبالویی کرد و تا برگشت برود بیرون، محکم به شیء گوشتی مجهول الهویه ای برخورد کرد و لیوان آلبالو ریخت روی... اولین چیزی که به چشمش آمد یک شکم بود. بلوز آبی که الان آلبالویی شده بود و دکمه های طلایی و بوی تند! بهاروند؟! وای قوانین سایت همسریابی دوهمدم خاک بر سرت شد. بدبخت شدی، وای! از معتبرترین سایت همسریابی دو همدم سالن صدای مکالمه ای به گوش رسید. سالم خانم ابری بالاخره مشغول شدید؟
سلام! نه عیاز هستم منشی جدیدشون احتمالا خانم ابری همسریابی هلو آشپزخونن!
اینطرف قضیه ورود به سایت همسریابی دوهمدم جدید بود و بهاروندی که قصد عقب رفتن نداشت.
ورود به سایت همسریابی دوهمدم جدید همانطور که سرش پایین بود
ورود به سایت همسریابی دوهمدم جدید همانطور که سرش پایین بود و خوب میدانست چه گندی زده دست هایش را محکم به دیواره ی لیوان چسبانده بود و سعی کرد حرف بزند ولی زبانش به کلمه نمیچرخید. صدای مرد همسریابی هلو سالن نزدیکتر شد: سلام عرض شد! اِ اینجا چه خبره امیرحسین؟ به به زمین رو کی به این رنگ قشنگ مزیّن کرده؟ ورود به سایت همسریابی دوهمدم جدید که قلب و معده و حلقش یکی شده بود، آرام طوری که خودش هم به زحمت می شنید، گفت: ببخشید! بهاروند با صدای خشن مردانه اش گفت: من باید چند بار دیگه بگم منشی بی حواس و خنگ نمیخوام؟! قلب 2همدم همسریابی تیر کشید و سرش را کمی بالا کرد و به چشمان مملو از خشم بالای سرش که زیر آن اخم ها از همیشه جدی تر به نظر می رسید، زل زد. من نه بی حواسم نه خنگ.الانهم من مقصر نبودم شما خیلی نزدیک اومدید! بعد به فاصله ی جفتشان اشاره کرد و گفت: الان ببینید در چه فاصله ای با من ایستادید! نیم کرهی ایرادگیرش گفت 2همدم همسریابی دهنت رو ببند بهجای التماس حرف بیربط میزنی؟ صدای مرد آن پشت داشت میگفت: اوهو! موضوع داره جالب میشه. خانم عیاز بپر یک کلّه از دوتا کوچه اونورتر بخر، بیار! بعد هم صدای بسته شدن درب دفتر آمد و متعاقبش صدای جروبحث همسریابی هلو پله ها و صدای قلب خودش که آن ورود به سایت همسریابی شیدایی داشت میکوبید. 2همدم همسریابی داشت فکر میکرد الان چرا کنار نمیرود؟همانطور که نگاه 2همدم همسریابی به دکمه روی شکم تخت بهاروند بود، صدای خشکش شنیده شد: فاصله؟ من؟
و بعد صدای پوزخند بهاروند.یعنی تو با این فاصله مشکل داری؟!
2همدم سایت همسریابی من و من کرد
لحنش اصلادوستانه و آرام به نظر نمیرسید. 2همدم سایت همسریابی من و من کرد. خب... منظورم این نبود که شما مقصود خاصی دارید به من... منظورم بی حرمتی به شما نبود، من فقط داشتم از خودم دفاع میکردم. اون از روز اول که شما بی هیچ دلیل خاصی من رو اخراج کردید و حتی نذاشتید یک روز بیام و کار کنم بعد تصمیم گیری کنید، این هم از امروز که من داشتم کارم رو میکردم شما خودتون رو زدید به من!